بامداد روز چهارشنبه پنجم شهریور ساعت دو و نیم به وقت تهران و شش عصر به وقت تورنتو، شیرین قوچانی نژاد و آروین اردکانی یک دورهمی دیجیتال را از طریق برنامه زوم برگزار کرده بودند درمورد روابط عاطفی. برای اولین بار بود شرکت میکردم و تجربه تازه و جالبی بود برایم. (مگر نه اینست که ما برای بیرون آمدن از شیب زندگی گاهی به آدمها و تجربههای تازه نیاز داریم؟)
اولین بار هم بود شیرین را میدیدم و با خودم فکرمیکردم چه طور او میتواند آنقدر مهربان باشد و باوری قوی نسبت به خودش و جهان پیرامونش داشته باشد؟!
دوست داشتم برخی صحبتهای دوستان را که برایم رزونانس داشت اینجا بنویسم و یادم بماند.
* ما هرچه را باور کنیم، اثباتش میکنیم.
عجیب است نه؟ ما حتی این کار را به صورت ناخودآگاه انجام میدهیم. کافیست در گفتگوهای روزمره با خود و دیگران ببینیم روی چه موضوعهای پافشاری میکنیم، تعصب داریم بهشان، حتی به خودمان حق میدهیم که اینگونه باشیم، حتی درمورد درست یا غلط بودن آنها هم تردید نمیکنیم. یاد جمله سهیل رضایی افتادم که چهقدر مرتبط میگوید که بدیهیات را زیر سوال ببرید.
* ما برای شدن چیزی آماده میشویم که نمیدانیم.
*خدا با نرخ دلار کار نمیکند.
*سه نوع ارتباط وجود دارد؛ ارتباط با خود، ارتباط با دیگران و ارتباط با نیروی الهی
*از زاویه دید سورس به خودت نگاه کن.
*مهربان بودن با خود یعنی کار مثبتی برای خودمان انجام دهیم.
*ناهماهنگی با خودم باعث ناهماهنگی در روابطم میشود.
*باور سازندهام این شد که حتی در اوضاع بیماری کرونا میتوانم با آدمهای بیشتری آشنا شوم و همینطور هم شد.
*اول باید با خودت ازدواج درونی داشته باشی، یعنی خودت با خودت حالت خوب باشد.
*چرخه Self-Fulfilling Prophecy هم برایم جالب بود؛ باور روی افکار تاثیر میگذارد، افکار روی احساسات و احساس منجر به بروز رفتاری مرتبط میشود.
جواب سوالی را که مدتهاست دغدغه ذهنیم هست و پاسخ شفافی برایش نداشتم در این چرخه پیداکردم؛ بعضی از ما باور میکنیم آدم ارزشمندی نیستیم پس به صورت ناخودآگاه انتظار داریم و اینطور فکرمیکنیم که دیگران به ما توجهی نشان نمیدهند و مورد قبول آنها قرار نمیگیریم و این، احساس تلخ ناکامی در ما به وجود میآورد. بنابراین یا از رابطه اجتناب میکنیم یا از دیگران دقیقا همان انعکاس ِ احساس ِ تلخ ِ ارزشمند نبودن را دریافت میکنیم و یا چون این باور در ما قوی ست، احساس خوب دیگران به خودمان را باور نمیکنیم و دروغ میدانیم تا به خودمان ثابت میکنیم ما آدم بیکفایتی هستیم.
دلیلش را هم ربط میدهیم به فلان اتفاقاتی که در کودکیمان افتاده. درست اما این اتفاقها را آنقدر در ذهن خود مرور کردهایم که آن را حقیقتی جداناپذیر از خود پنداشتهایم و حالا در بزرگسالی با آویزان شدن به آنها دامی درست کردهایم برای ماندن در آن باور و اثبات آن باور به خودمان.
از این باور چه پاداشی میگیریم؟ شاید این باورها مربوط به گذشته بوده و حالا منسوخ شدهاند. اما هنوز به این باورها چسبیدهایم و برای آنها مصداق میآوریم که تاییدش کنیم و میخواهیم خودمان را به اجبار هم که شده در آن مدار قبلی قرار دهیم اما «من» نمیخواهد ما این را بپذیریم درصورتی که شاید واقعا از آن مدار بیرون آمده باشیم.
ثبت ديدگاه