درمورد اینکه اگر می‌خواهیم به کارها و رویاهای بزرگ خود برسیم لازم است آنها را به بخشهای کوچکتر تقسیم کنیم، زیاد خوانده و شنیده‌ایم. داشتن یک وبلاگ فعال از سری کارهای بزرگی بود که می‌خواستم انجام دهم اما زیاد موفق نبودم، یک مقاومت بزرگ و نشدن را سد راه خودم می‌دیدم.

 

صفحه ۱۴۱ کتاب “از عالم بالا تو را صدا می‌زنند” آقای علی‌اکبر قزوینی را که می‌خواندم انگار حجابی از جلوی چشمانم برداشته‌ شد. کلمه‌ها خیلی صریح جواب این نشدنها و کامل‌گرایی را توضیح داد؛ من هر روز داشتم به فیل نگاه می‌کردم و در حسرت اینکه چرا این فیل خوراک من نمی‌شود، هیچ‌کاری انجام نمی‌دادم و دچار کلاپس شده بودم.

” من هر بار مورچه‌ها را می‌بینم شگفت‌زده می‌شوم که یک موجود ِ کوچک در یک سیستم ِ درست چه کارهای بزرگی که نمی‌تواند بکند […] مورچه لقمه بزرگتر از دهانش برنمی‌دارد و لقمه‌های بزرگ را هم آنقدر کوچک و خرد می‌کند که بتواند از پس حمل آنها بربیاید. […] راستی تو می‌دانی یک فیل را چه‌طور می‌شود خورد؟ […] یک فیل را لقمه‌لقمه می‌شود خورد.

تو مورچه‌ای اما به جای اینکه مورچه بودن خودت را بپذیری و باری را برداری که می‌توانی، می‌خواهی کل فیل را یکجا ببری و نوش جان کنی. و چون می‌دانی که این کار هم ناممکن است هر روز به فیل نگاه می‌کنی و در حسرت اینکه چرا این فیل خوراک تو نمی‌شود عمرت را -حقیقتا- تباه می‌کنی.” (این پاراگراف به نظرم یک شاه‌کلید است!)

بعضی رویاها و هدفهایی که برای خود تعریف کرده‌ایم، همین فیلهایی هستند که به آنها خیره شده‌ایم غافل از اینکه بدون لقمه‌لقمه کردن آنها نمی‌شود آنها را به دست آورد.

 

شاهین کلانتری درمورد هیچ ننوشتن و هر روز نوشتن عبارت جالبی می‌گفت؛ “صفر و یک

وقتی برای کاری که می‌خواهیم انجام دهیم هیچ کاری نمی‌کنیم، آن موضوع به صورت یک مسئله حل نشده در ذهنمان باقی می‌ماند و روی احساسات و عزت نفس ما تاثیر می‌گذارد. ما اینجا صفریم و هیچ کاری نمی‌کنیم. اما هر روز نوشتن ما را از این صفر ِ هیچ به یک می‌رساند، یک هم عدد بزرگی نیست، آن نوشته ما هم شاید خیلی ابتدایی باشد ولی از هیچ و ننوشتن بهتر است و همین یک‌ها، نوشتنهاست که ما را جلو می‌برد.

 

کتاب “پرنده به پرنده” (+) آن لاموت هم درمورد همین قدم به قدم پیش رفتن توضیح داده؛

“سی سال پیش برادر بزرگترم که آن وقتها ده سالش بود، در تلاش بود که مطلبی درباره پرنده‌ها بنویسد و برای این کار سه ماه وقت داشت. سه ماه گذشته بود و حال دیگر موعد تحویل کار که فردای آن روز بود، فرا رسیده بود. ما برای گذراندن تعطیلات در بولیناس [+] بودیم و برادرم پشت میز آشپزخانه نشسته بود و دور تا دورش پر بود از کاغذ و مداد و کتابهایی درباره پرندگان که لایشان هم باز نشده بود. در چنین وضعی در حالی که بزرگی وظیفه پیش رو باعث شده بود خشکش بزند، می‌‌‌‌دیدی که هر لحظه ممکن است اشکش سرازیر شود. بعد پدرم آمد و کنارش نشست، دستش را دور شانه برادرم انداخت و گفت: “رفیق، پرنده به پرنده، دانه به دانه، یک به یک، هربار درباره یک پرنده بنویس و تمام.”

 

آروین اردکانی هم از مومنتوم می‌گفت. کاری که تکراری، حوصله‌ سر بر یا نیازمند انرژی و شجاعت روانی زیادی است، اما بایستی انجامش دهیم.

 

آن یک‌ها، تکانه‌ها، شبیه همان مورچه است، شبیه پرنده به پرنده جلو رفتن، هرچند ضعیف یا کند اما این بار می‌دانیم که گاهی لازم است فقط حرکت کنیم.

 

پی‌نوشت: مائده حوایی، دوست و نویسنده نازنین در کانال تلگرامش(mhavaeedotcom) فیلمی را معرفی کرده به نام مقاومت، نیرویی که باعث می‌شود روی همان هیچ بمانیم و حرکت نکنیم. پیشنهاد می‌کنم حتما ببینید.