محل کار و زندگیام با محل زندگی ِ بدون کارم فرق دارد. آخر هفته شده بود و به خاطر کارهایی که در محل زندگی بدون کارم داشتم، مردد بودم بمانم یا بروم، نمیتوانستم تصمیم بگیرم.
نتایج و کارهای رفتن و نرفتنم را نوشتم، در ماندن چه کارهایی را انجام میدادم (سود) و چه دغدغههایی (ضرر) برایم ایجاد میشد، در رفتن هم چه کارهایی را انجام میدادم و چه دغدغههایی برایم به وجود میآمد؟
در هر دو گزینۀ رفتن و ماندن از خودم پرسیدم اگر کدام کار را انجام ندهم، ذهنم به مدت و شدت بیشتری درگیر میمانَد و انرژی بیشتری ازم میگیرد؟ از انجام ندادن کدام کار پشیمان میشوم؟ از انجام دادن کدام کار، بیشتر احساس خرسندی و رضایت خاطر میکنم؟
اینها را که نوشتم به این نتیجه رسیدم گزینهای را انتخاب کنم که اگر انجام ندهم ذهنم با آن درگیری ِ بیشتری خواهد داشت و از انجام ندادن آن پشیمان خواهم شد چراکه با وجود انتخاب گزینه دیگر و انجام آن کارها، چون ذهنم درگیر آن کارهای نکردۀ دیگر است، احساس ناشادی و پشیمانی در من میماند و لذتی از انجام آن کارها نخواهم برد.
ماندم و انجام کارها و آسودگی خیالم را به دغدغهها و ضررهایش ترجیح دادم.
ثبت ديدگاه