” «برای اینکه بدانی آیا در چرخۀ حرکت هستی یا در زندان ایستایی، نگاه کن ببین کاری هست که دلت بخواهد انجام بدهی اما به دلایل مختلف از انجام آن طفره میروی؟»
میگویم: «متوجه شدم. وقتی سراغ نوشتن کتابم نمیرفتم و به جایش دور خانه میچرخیدم، کتابهایم را مرتب میکردم، چای دم میکردم، میرفتم بیرون قدم بزنم، سراغ شبکههای اجتماعی میرفتم و خلاصه هرکاری میکردم که سراغ نوشتن نروم در واقع ایستا بودم و یادم هست که وقتی یک جلسه نوشتن را انجام میدادم چقدر بعد از آن حالم خوش بود و چقدر دلم میخواست سراغ کار دیگری بروم یا کلاً ریلکس کنم.» ”
این جملهها را در کتاب “از عالم بالا تو را صدا میزنند” آقای علیاکبر قزوینی میخوانم و فکرمیکنم به اینکه آیا الان این کتاب خواندن من هم در واقع حالتی از ایستایی است؟ آیا کتاب خواندن هم از اولویتهایم است ولی چون آن اولویت اولم را هنوز انجام ندادهام، فکرمیکنم دارم طفره میروم؟
خوب ما بعضی وقتها خودمان را وارد این زندان ایستایی میکنیم، اولویتهایمان را جابهجا میکنیم و میخواهیم حواس خودمان را از آن کاری که از انجامش به شدت ترس داریم ولی در نهایت حالمان را خوش میکند، پرت کنیم به کار دیگری. فکرکردن ناخودآگاه به آن کارِ انجامنشده مثل هالهای ما را در برمیگیرد و احساسات ما را تحت تاثیر قرار میدهد.
ما هرکاری میکنیم که آن کار را انجام ندهیم و فراموشش کنیم اما انگار روح آن کار هر لحظه با ماست و اگر ما تلاش میکنیم که فراموشش کنیم، او نمیخواهد ما او را از یاد ببریم و دائم در درونمان خود را یادآوری میکند. اینجا بیشتر از هر چیز دیگر به توجه به این ذکر، شهامت روبهرو شدن و اقدام کردن نیاز داریم و بعد که آن کار را انجام دادیم، با خود میگوییم “همه را بیازمودم ز تو خوشترم نیامد“
ثبت ديدگاه