بیشتر از دو سال است صفحات صبحگاهی‌ام را می‌نویسم و بیشتر از یک سال است این کار را بی‌وقفه انجام می‌دهم. (ایده صفحات صبحگاهی از خانم جولیا کامرون دوست‌داشتنی است، اینکه هر روز صبح بلافاصله بعد از بیدار شدن سه صفحه به صورت تداعی آزاد و بدون فکر روی کاغذ بنویسیم و دست از روی کاغذ برنداریم تا این سه صفحه نوشتن تمام شود.)

گاهی شده این سه صفحه دو صفحه شده ولی هر روز آن را نوشته‌ام، گاهی آنها را ساعت چهار و نیم صبح نوشته‌ام و بعضی وقتها یازده قبل از ظهر! گاهی هم بلافاصله بعد از بیدار شدن ننوشته‌ام و بعد از یک وقفه نیم ساعته آن را در محل کارم نوشته‌ام.

 

فکرمی‌کنم مهمتر خود ِ نوشتن است، اینکه همانطور که صبح دهانمان را بدون نیاز به فکرکردن درمورد انجام دادن یا ندادن و در حالیکه شاید هنوز نیمه هشیاریم می‌شوییم، بالاخره روزی می‌رسد که این کار را هم بدون تردید به نوشتن یا ننوشتن انجام می‌دهیم، روزی می‌رسد که ننوشتن این صفحه‌ها از نوشتنش سخت‌تر می‌شود. (البته برای من هر روز اینقدر ایده‌آل نیست ولی تجربه‌اش کرده‌ام.)

روزی می‌رسد که دیگر مثل قبل نگران ننوشتن و از چه نوشتن نیستیم، نگران این نیستیم که این سه صفحه حتما باید برایمان نتیجه‌ای داشته باشد، دیگر مثل قبل احساس بدی نسبت به آنها نداریم و خود را ملزم نمی‌کنیم که در چهارچوب خاصی بنویسیم. برای من مدت زمان زیادی طول کشید که اینها را بفهمم.

 

و به تازگی این را فهمیده‌ام که همین نوشتن و یادآوری کارهای نیمه تمام، آنها را برایم تمام می‌کند؛ در حین نوشتن این سه صفحه وقتی یادم می‌آید کاری را لازم است انجام دهم، آن را می‌نویسم و زیر آن خط می‌کشم و بعدا دوباره در دفتر دیگری یادداشت می‌کنم تا انجامش دهم. و بیشتر وقتها آنها را انجام می‌دهم. برای من راهکار جواب‌دهنده‌ و خوشحال‌کننده‌ای بوده و به این سوالم جواب داده که واقعا نوشتن چطور باعث عملگرایی ما می‌شود. پیشنهاد می‌کنم این راهکار را امتحان کنید.

 

پی‌نوشت: تقریبا در تمام مدتی که این متن را می‌نوشتم یاد مائده حوایی افتادم. مائده در کارگاه آموزشی راه هنرمند خیلی روی نوشتن صفحات صبحگاهی تاکید می‌کرد و آن را جدی می‌گرفت.