دیشب بین ساعت هشت تا ده شب میبایست سه کار مهم را انجام میدادم. از ساعت حدود هفت شب یک مساله کاری پیش آمد و بایستی تلفنی پیگیر میشدم و این پیگیری تا ساعت حدود ده ادامه داشت. ساعت هشت و نیم مهمان سرزدهای داشتیم و من این سه کار مهم را فراموش کردم!
بعد از رفتن مهمان، یاد آن سه کار ِ انجام نشدهام افتادم و از خودم تعجب میکردم که چهطور آنها را از یاد بردهام!
فکرمیکنم بعضی وقتها که تازه انجام کاری را شروع کردهایم و هنوز بهش عادت نکردهایم، این اتفاق برایمان میافتد یا ممکن است توجه بیش از حد به شرایط یا اتفاقات بیرونی ما را از انجام آن کارها باز دارد و یا شاید انجام آن کارها را هنوز زیاد جدی نگرفتهایم و یا ذهن ما هنوز این تغییرات را نپذیرفته.
و به گمانم بعضی از کارهایی را که انتخاب میکنیم به صورت روتین انجام دهیم، هنوز آنقدر رشد نکردهاند که بتوانند آوایی از خود تولید کنند، ما را صدا کنند و متوجه خود کنند. از طرفی برای ما هم هنوز کوچک و جزئی هستند طوریکه احتمال ندیدن و نشنیدن آنها زیاد است.
شاید لازم باشد آنها را برای مدتی در معرض دید قرار دهیم، در یک کاغذ مشخص بنویسیم و هر روز به آنها رجوع کنیم تا کمکم رشد کنند و آنها را به وضوح ببینیم.
ثبت ديدگاه