مرد سالخورده هفتاد سالهای بود. داد و بیداد میکرد که مسئول رادیولوژی کجاست و چرا کار مرا سریعتر انجام نمیدهید. در بخش نبودم، کار ضروری دیگری داشتم و حدود ده دقیقهای معطل شده بود.
خودم را که معرفی کردم، با عصبانیت گفت اگر بلد نیستی کارت را انجام دهی یک نفر دیگر بیاید به جایت! از این حرفش برآشفتم.
حدود چهل روز پیش جراحی دیسک کمر انجام داده بود و حالا زمین خورده بود. بیشتر نگران این بود که پلاتینهایش (ایمپلنت) جابهجا شده باشد. گرافیاش را گرفتم، شکستگی دو طرفه دنده داشت. حق داشت از درد شدید بیطاقت شود و بخواهد کارش زودتر انجام شود.
شاید اگر روز دیگری بود من هم جوابش را با تندی ادامه میدادم اما چیزی از درون مرا به آرامش دعوت میکرد، نه از این فراخوانهایی که به اجبار خودت را متقاعد میکنی آرام باشی، نه. واقعا آرام بودم و به آرامی با او حرف زدم. انعکاس رفتار خودم را در او دیدم و او هم آرام شد، درمورد این اتفاق و جراحیش صحبت کرد و در آخر هم بابت رفتارش عذرخواهی کرد.
به این فکر میکنم رفتار آدمها چقدر میتواند روی دیگری تاثیر بگذارد و یا دیگری را بیشتر از قبل برانگیخته کند و بشوراند، به اینکه آدمها گاهی فقط به توجه نیاز دارند، اینکه خدمت را به موقع دریافت کنند، به اینکه بعضی از آدمها آمدهاند تا درد روحی ناشی از این درد جسمی را کم کنند و کسی باشد غیر تا حرفهایشان را بشنود.
پینوشت: متن را که خواندم دیدم تصویر نسبتا خوبی از خودم ساختم ولی خودم میدانم که من هم در آن لحظات خطا کردم و میشد رفتار بهتری داشته باشم.
ثبت ديدگاه