ما هرکدام در خانه‌ای زندگی می‌کنیم؛ مثلا بعضیها خانه‌شان غم است، بعضی ناراحتی، بعضی خشم، برخی اضطراب و دل‌نگرانی. عده‌ای هم خانه‌شان شادی و حال خوش است.

آدمها فارغ از اینکه خانه‌شان کدام یک از اینهاست، در آن احساس امنیت دارند. اگر بیرون از این خانه قدم بردارند، احساس ناامنی می‌کنند و زودتر می‌خواهند به این خانۀ امن برگردند.

در این خانه‌های ناراحتی و غم و اضطراب و خشم و یا حتی شادی، راحتی هست. آدمها در این خانه‌ها خو کرده‌اند به راحتی، به اینکه حالشان با غم، خشم و اضطراب خوب است، به اینکه اگر روزی غمی، اندوهی، خشمی نداشته‌باشند انگار چیزی را گم کرده‌اند و حالشان ناخوش است!

این جملات را از آروین اردکانی شنیدم، وقتی که درمورد احساسم و انجام ندادنهایم حرف می‌زدم.

ما اگر ناراحتیم، اگر مدام غم داریم و اندوهگینیم، این خانه‌ها را برای زیستن انتخاب کرده‌ایم و حالمان در آنها خوش است. تضاد عجیبی است! خوب که فکر می‌کنم می‌بینم من اینها را تجربه کرده‌ام؛ زیستن در این خانه‌های ناخوشایند را انتخاب کرده‌ام و پاداش گرفته‌ام از آنها برای انجام ندادن و در وضعیت فعلی ماندن اما به قول مولوی بزرگ در خانۀ غم بودن از همت دون باشد.