امشب بعد از مدتها دوباره شروع کردم به نوشتن هزارکلمه، در آن نوشته‌ام امید نهانی داشتن برای حال خوب.

در حین نوشتن ایده‌ای به ذهنم رسید؛ هر روز (یا هر شب) بنویسم و جمله‌هایی از آن را اینجا منتشر کنم، یک چالش ۲۹ روزه، ایده خوبی‌ست ؛)

 

دوم دی ماه؛

– حالا آمده‌ام اینجا بلکم با نوشتن بهتر شوم.

– امروز یاد گرفتم می‌شود آدم از حق خودش دفاع کند و همچنان دوست‌داشتنی باشد و طرد نشود، می‌شود خواسته‌مان را بیان کنیم و کنار گذاشته نشویم. اتفاقا این آدمهای شجاع در نظرم قابل توجه‌ترند.

– دیگر چه بنویسم؟ نمی‌دانم، می‌خواهم بنویسم که حالم خوب شود، نشد هم نوشته‌ام و کار مفیدی کرده‌ام این ۳۰ دقیقه را.

– نمی‌دانم، کسی چه می‌داند؟ شاید از دل این نوشته‌ها و نمی‌دانم چه نوشتنها غول جادویی‌ای بیرون آمد، بیا امیدوار باشیم.

– آوازهای اپراگونه، خنده‌های مستانه، دویدنهای کودکانه، گفتگوهای خالصانه شاید اینها همه آن چیزیست که در این لحظه‌ها نیاز دارم، همه آن چیزی که حالم را خوب می‌کند…

 

 

سوم دی ماه؛

– ساعت ۹ و ۴۹ دقیقه است، چقدر خوشحالم که رادیو هفت ساعت ۱۱ شب شروع می‌شود و فرصت دارم این هزار کلمه شگفت را بنویسم.

– به نظرم آدم برای انجام کاری باید هدفی داشته باشد، امیدی، روشنی‌ای، چرایی‌ای وگرنه آن کار مستمر نمی‌شود. چرا من با وجود آنکه دلم می‌خواست هزار کلمه را بنویسم ولی یک روز در میان و گاهی حتی هفتگی هم نمی‌نوشتم؟ برای آنکه دلیل و هدفی پشتش نبود، باری به هرجهت بود، سرگردان. این بار اما می‌دانم دارم چه می‌کنم و هدفم چیست.

– و چقدر خوب که زنگ زدم به آذرخواه و گفتم از حرفهای امروزت ناراحت شدم، گفتم برخوردت مرا ناراحت کرد و گفت از همکاری ناراحت بوده. گفتم که می‌خواستم این ناراحتی برطرف شود تا روی ارتباطهای بعدی‌مان تاثیر بدی نگذارد؟

– می‌توانم روی کارهای انجام شده‌ام تمرکز کنم، اینکه چه کارهای مهمی انجام دادم و اینها را فراموش نکنم، یادم نرود که من اینها را انجام داده‌ام و فقط به فکر انجام نشده‌ها و حسرتها و افسوسها نباشم.

– دفعه بعد همینطور که دارم جارو می‌کنم، آدمها و افکاری را که مثل این زباله‌ها هستند هورتی بکشم توی کیسه جارو و تمیز کنم قلبم را و کیسه زباله را پرت کنم جایی دور خیلی دور اما آیا مساله حل می‌شود؟

– خیلی از چیزها را که خوانده‌ام یادم رفته یا شاید آن زمان دغدغه‌ام نبوده و حالا آنها را می‌فهمم. مثل جمله‌ای از کتاب هنر ظریف بی‌خیالی که می‌گفت ما لذت نتیجه را می‌خواهیم نه تلاش کردن برای رسیدن به آن نتیجه!

 

چهارم دی ماه؛

– آیا می‌شود در اینجا از شوقنامه نوشت؟ چرا نه؟! می‌شود آن را معرفی کرد یا حتی به دوستان جدید در تلگرام هم.

– دلیلی برای نوشتن! هدفی داشته باشیم و زمانی را تعیین کنیم چون اگر این کار را نکنیم، انگار این زمان تا ابدالدهر هست و پایان ناپذیر و ما همچنان فرصت داریم.

– هیچ‌چیز برای هیچ‌کس مهم نیست، ما انجام می‌دهیم که انجام داده باشیم.

– شده‌ام راپونزل داستان! زیاد تصور می‌کنم و زیاد می‌نویسم، البته، این که عادت بدی نیست، هست؟

– بعضی جمله‌ها از بعضی آدمها را نمی‌شود ننوشت اما نوشتن به تنهایی کافی نیست باید آنها را انجام داد. می‌شود این جمله‌ها را ننوشت و عمل کرد ولی نمی‌شود این جمله‌ها را نوشت و عمل نکرد. بهای گزافی دارد برای کسی که صرفا فقط می‌نویسد و کاری از پیش نمی‌برد.

– از چه چیزی می‌ترسم؟ از دیده شدن؟ موفقیت؟ یا ترس از شکست خوردن؟ شکست بخورم چه می‌شود مگر؟ احساس سرخوردگی؟ یا بازنده شدن برای برنده شدن؟ چطور داستان را نگاه می‌کنم؟ این مهم است.

– شام سوپ ماکارونی درست کردم غلیظ بود، شبیه خود ماکارونی شده بود منتها خیس!

 

پنجم دی ماه؛

– باید کمی گرسنه باشیم، اینطوری جا برای روحمان داریم، یا روحمان آزاد است در هر جایی از بدنمان که خواست بچرخد.

– اجازه دادم بخوابم و به زور بیدار نشدم.

– آقای پیرحیاتی می‌گفت اگر می‌خواهی کتاب بخوانی، آن را دم دست بگذار، برای نوشیدن آب، بطری آب را هم همینطور.

– آیا از این هزارکلمه چیزی بیرون می‌آید؟ ما می‌نویسم که نوشته باشیم! این را یادت باشد.

– این که یادم می‌آید باید از این هزار کلمه چیزی بیرون بکشم، انگار ناخالصی را سرانده باشم تویش.

 

ششم دی ماه؛

– وقتی خودمان کاری را برای دیگران، در معرض دیگران، در قبال دیگران انجام می‌دهیم، این اجازه را می‌دهیم که آنها هم این رفتار را با ما انجام دهند. آیا می‌خواهیم که دیگری هم این کار را انجام دهد یا نه؟

– عکس پست اینستاگرام محمدرضا شعبانعلی را دوست داشتم، به دلم نشست، دوستش می‌دارم. یک بار دیگر باید برایش نامه بنویسم و از موفقیتها و شکستهایم بگویم.

– این پیشنهاد سحر چه‌قدر خوب بود، یک روز را مرخصی بگیرم!

–  دقیقه‌ها بیشتر از ۶۰ ثانیه شده‌اند.

 

هفتم دی ماه؛

– لابه‌لای حرفهایش در دعوا حرف خوبی زد، گفت تو چرا شرمنده باشی؟! این دستوریست که بالاتری گفته و اجرا شده. حرفش درست بود!

– چقدر شبیه دیگری غر می‌زند! شاید خودش نفهمد ولی ما که بیرونیم می‌فهمیم این شباهت پیداکردن را، عجیب است نه؟

– آیا این برای تو تلنگری نیست کسی که او را برای خودت بت کرده‌ای، حتی حرف خودش را هم نقض کرده؟! پس تو چطور به افکار او چسبیده‌ای و وابسته حرفهای او شده‌ای؟ آیا این منطقی است؟

 

هشتم دی ماه؛

– در فیلم دیوانه‌ای از قفس پرید دیالوگی گفته شده بود عجیب! من حداقل برای بیرون رفتن از اینجا تلاش کردم، شما چه کردید؟!

– برای رهایی، برای بیرون رفتن از اینجا چه کاری باید انجام دهم؟ چه سدی مانع از بیرون رفتنم از اینجا می‌شود؟

– کارهایم را لیست کنم تا از وحشت آنها در ذهنم کم شود که چه کارهایی دارم و هنوز انجام نداده ام.

 

نهم دی ماه؛

– یاد حرف سهیل رضایی می‌افتم؛ من نمی‌دانم بعدش چه خواهد شد، دقیقا نمی‌دانم چه باید کنم و کجا باید بروم ولی این را می‌دانم که دیگر زمانش رسیده که اینجا را ترک کنم، رها کنم، اینجا دیگر جای ماندن نیست برایم.

– بهم فهماندی که بیش از همه، تفاوت بین نمازخوان و نمازنخوان در شکرگزاری است؛ آدمهای زیادی را دیده‌ام که نماز می‌خوانند و لبشان از غر و شِکوه باز نمی‌ایستد و چه بسیار آدمهایی که نماز نمی‌خوانند و اما شکر بسیار می‌کنند. من دومی را ترجیح می‌دهم.

– وقتی کتاب می‌خوانم می‌فهمم چقدر فرصت از دست داده‌ام، چه‌قدر کتاب نخوانده‌ام!

– باید مشکل را به کسی گفت، بیان کرد که حل شود. آدم گاهی خودش به تنهایی نمی‌تواند. اصلا به نظرم اشتباه است تنهایی این همه کوه را جا‌به‌جا کردن

 

دهم دی ماه؛

– آدم وقتی بی‌خیال است، مسئله برایش راحت‌تر حل می‌شود تقلا نمی‌کند انگار خود به خود حل می‌شود برایش.

– هروقت منتظریم زمان سریع بگذرد،کند می‎گذرد، چرا؟! زمان چیزی برخلاف ذهن ماست، برخلاف ذهن ما عمل می‌کند؟! شاید.

 

یازدهم دی ماه؛

– خدا بعضی آدمها را خوشبخت می‌کند، خودشان خودشان را هم.

– گاهی دوستانی داشته باشیم متفاوت از خودمان که آدم را از صمیم قلب بخندانند، برای ما که اهل حساب و منطقیم و خنده را هم منطقی‌اش کرده‌ایم.

– خوبیهایت را هم بهم بگو…

-مگر می‌شود نود دقیقه بی‌وقفه نوشت؟! امتحان می‌کنم!

– امروز آن مرد چه حرفهایی زد! شاید اگر قبلا بود ناراحت می‌شدم ولی من خودش را دیدم، خودی که فکر می‌کرد سر دیگران کلاه می‌گذارد و دیگران نمی‌فهمند!

 

دوازدهم دی ماه؛

– قبل از اینکه اوضاع بحرانی شود باید مسئله را حل کرد تا این حجم اضطراب را تحمل نکرد.

– پری متاهل است و موفق. فکرمی‌کردم یک زن اگر بخواهد موفق باشد، باید مجرد باشد! او این باورم را بهم نشان داد

– چه قدر بعضیها خونسردانه درخواستت را رد می‌کنند! از این خونسردی‌شان حرصم می‌گیرد.

– هروقت چیزی را رها کردی، سمتت می آید.

 

سیزدهم دی ماه؛

– انسان شبیه آن چیزی یا آن کسی می‌شود که به آن خیره شده.

– کمی قدم زدم امروز، فهمیدم چقدر به قدم زدن و پیاده‌روی احتیاج دارم، به دویدن، به هورت کشیدن آنی اکسیژن.

 

چهاردهم دی ماه؛

– امروز فهمیدم عملگرایی صرفا نه به خواندن است و نه به نوشتن، آنهایی که بیشتر خوانده اند و بیشتر نوشته اند، اهل بیشتر عمل کردن نیستند.

 

پانزدهم دی ماه؛ 

– کاری را که در ذهنتان است، امتحان کنید حتی اگر می‌دانید آن کار انجام شده.

– می‌شود نامه نوشت برای خود، مثل راپونزل که برای صندوق پست نامه می‌نوشت اما در اصل برای خودش می‌نوشت.

– ما با آزمونها می‌توانیم خودمان را نجات دهیم.

 

شانزدهم دی ماه؛

– کتاب خریدم، داستان جک ما و وابستگی متقابل

– راستی الان هم می‌شود رفت نار تی تی. چه خوب! آیا می‌شود من هم یک هفته ،حالا کمتر، بروم آنجا؟

– زمان نوشتن طول کشید چون منتظر چیز دیگری هستیم، اتفاق دیگری که به سمتش برویم.

 

هفدهم دی ماه؛ 

هزارکلمه را ننوشتم.

 

هجدهم دی ماه؛

– خوب است یک روز همه این آدمهای دوست‌داشتنی را کنار هم جمع کنم و باهم باشیم.

– تلاش می‌کنی ولی نتیجه‌ای نمی‌دهد، این همان تناقض است. خودت می‌خواهی ولی باورت به تو این اجازه را نمی‌دهد که به آن خواسته برسی، چیز عجیبی است!

 

نوزدهم دی ماه؛

– هیچ‌کس راه نجات آدم نمی‌شود!

– تو زیادی به گذشته و حرفهای دیگران و حرفهای خودت چسبیده‌ای.

 

بیستم دی ماه؛

– می‌نویسم که نوشته باشم و دیگر خیلی به فکر انتشار آنها در وبلاگم نیستم.

– آدم باید مفهوم و تصویر آنچه برایش توضیح می‌دهند را بداند، حتی در مورد چیزهای عینی! (کلید اتاقی را بهم تحویل داده بودند و هیچ تصویری از آن نداشتم و صحبتهای توضیح‌دهنده هم برایم مبهم بود، این قضیه را فراموش کرده‌بودم و کلید را به شخص دیگری داده بودم!)

 

بیست و یکم دی ماه؛

– بعضی آدمها عجیب آدم را می‌خوانند بدون اینکه تو برای آنها چیزی گفته باشی، توضیحی داده باشی.

– آقای آزادوند می‌گفت بعضی آدمها پیام‌آور هستند، مسیر را نشان می‌دهند اما در نهایت آدم خودش باید دست به کاری بزند. چقدر این جمله‌اش درست است!

 

بیست و دوم دی ماه؛

– محمدرضا شعبانعلی در صفحه ایسنتاگرامش نوشته بود ماه هر شهر مختص به خودش است و با ماه بقیه آسمانها فرق می‌کند.

و حالا من از ماه شهرم دور هستم…

– آقای قزوینی می‌گفت سوال بپرسید سوال خوب و فکرمی‌کنم و از خودم سوال می‌پرسم برای برون‌رفت از این شرایط، برای تغییر این شرایط چه کاری لازم است انجام دهم؟

– از هرجایی که شروع کنی خوب است، تو فقط شروع کن!

 

بیست و سوم دی ماه؛ 

– چقدر خوب که بعضی آدمها حرفهای آدم را خوب می‌فهمند.

– خیلی جالب است، چقدر اینبار زمان سریع گذشت و سریع این هزارکلمه دارد پر می‌شود.

 

بیست و چهارم دی ماه؛ (از شدت خستگی نتوانستم بنویسم)

 

بیست و پنجم دی ماه؛

– بعد از قدم برداشتن بالاخره ناگزیری بپری!

– خیلی از نگرانیها اتفاق نمی‌افتند، بیهوده‌اند، ما آنها را بزرگ کرده‌ایم.

 

بیست و ششم دی ماه؛

– من فکرمی‌کنم اگر بخواهم کسی را استخدام کنم اول درموردش در نت سرچ می‌کنم ببینم او کیست و چه تفکراتی دارد، اینطوری خیلی بیشتر با او آشنا می‌شوم و می‌توانم بهتر بشناسمش.

–  اگر pnw را قبل از لینک یوتیوب بگذاری، آن دانلود می‌شود!

– خدایا تو می‌دانی آخر قصه را

 

بیست و هفتم دی ماه؛

– آدم حتی حرف زدنش شبیه محیط اطرافش می‌شود!

– این کلاسها هیچ که برایم نداشت، پیداکردن چنین دوستان خوبی را البته برایم داشت.

 

بیست و هشتم دی ماه؛ 

– می‌خواستم از امروزم گلایه کنم، دیدم خودم کارها و رفتارهایی را انتخاب کرده بودم که مایه این گلایگی‌ام شده بودند.

– احساس می‌کنم کتاب خواندن مثل قبل آن حس و حال قبلی را بهم نمی‌دهد، شاید چون آن موقع در شرایط دیگری بودم و الان در موقعیت دیگری هستم.

 

بیست و نهم دی ماه؛

– بعضی وقتها ما موقعیت آدمها را دوست داریم نه خود آن آدم را.

– مرزها را باید با آدمها رعایت کرد، یعنی خودت برای خودت در برابر دیگران مرز بگذاری.

– چه خوب است نوشتن، کارهایی را که فراموش کرده‌ای به یادت می‌آورد که انجام دهی و انجامشان می‌دهی.

 

سی‌ام دی ماه؛

– آنها دارند با این اعتراضهایشان بهم یاد می‌دهند من هم می‌توانم شرایط را تغییر دهم.

– راستی چرا این نقش را بازی می‌کنم؟