پیش‌نوشت یک : باز هم خیلی وقت است اینجا چیزی ننوشته‌ام و دلم برای اینجا تنگ شده. این تجربه‌ها هم مثل سری اول، دوم، سوم و چهارم چیزهایی بوده که تجربه، خوانده یا احساس کرده‌ام (حتی به غلط یا به اجبار یا مغرورانه). دوست داشتم آنها را اینجا بنویسم.

پیش‌نوشت دو: اینجا قبلا به عنوان پیش‌نویس چیزهایی نوشته بودم و الان که دارم آنها را می‌خوانم، می‌بینم کارکردشان کمرنگ شده‌، ابزاری بودند که می‌توانستم به آرامش خودم کمک کنم، باید دوباره به کارشان بگیرم.

 

– بعضی جمله‌ها هستند که دوست داریم درون آنها بمانیم، درون آنها بخوابیم و از دنیایشان بیرون نیاییم. این جمله‌ها از همین نوع بودند؛

* من هنوز باور دارم که آدمی برای داشتن شخصیتی خوب باید تا قبل از سی سالگی مشکلات بسیاری را تجربه کند. لازم است آن فرد به عمق نومیدی، آن پایین‌ترین نقطه حیات انسان هبوط کند و چگونگی آن وضعیت را تجربه نماید. او باید در عمق این جهنم فرصتهایی نو را کشف کند. تنها در این صورت است که می‌تواند بگوید بدون تجربه نومیدی نمی‌توانستم چنین عزمی برای زیستن داشته باشم. تنها وقتی که آدمی در عمق نومیدی فریاد می‌زند، می‌تواند به عنوان یک پیشگام برای آینده‌ای تازه تولدی نو را تجربه کند.

* قبل از اینکه در پی غلبه بر جهان باشی، نخست توانایی خود را در غلبه بر خود کامل کن.

* بالاترین قدرت در جهان، عشق است و هراسناکترین چیز، روح و جسم متحدشده است.

* ناچیز را هدیه نمودن، عین بی‌ادبی است

خاصه در برابر تو که خوبی و به ز تو نیست

غرض در این سیاهه یاد تو بود و عشق به تو

تویی که بی تو جهان و هرچه در او هست، عین بی‌خبری است

* اگر واقعا خودت را دوست داشتی، هرگز نمی‌توانستی به دیگران صدمه بزنی. (بودا)

* خدا با نتایج سروکار دارد، در مسئولیت ما دخالت نمی‌کند.

* وقتی نسیمی نمی‌وزد، هوا را احساس نمی‌کنیم. وقتی کاری هم انجام نمی‌دهیم، وقتی تلاش و رشدمان متوقف شده و حرکت نمی‌کنیم، هیچ نسیم نشاط‌آوری را احساس نخواهیم کرد.

 

– دوستی پرسید آیا صحبت کردن دیگری با تو، باعث می‌شود او انسان بهتری شود؟

– انجام بعضی کارها طاقت فرساست، دلهره‌آور است اما در تلاش و حرکت است که ما رشد می‌کنیم.

– بعضی مسائل هنوز وجود دارند، راه حل را فهمیده‌ایم و این ماییم که باید آن را حل کنیم. مسئله‌ی ماست، کس دیگری آن را حل نخواهد کرد و از دیگران نباید انتظار بیهوده‌ای داشت.

– خوشبختی بزرگی است کسی کنارت باشد و در انجام آن کارهای دلهره‌آور طاقت‌فرسا بهت دلگرمی دهد و حتی او بیشتر از تو مشتاق انجام آن کار باشد و وقتی هم که آن کار را انجام دادی، ازت تشکر کند!

– این را فهمیده‌ام که جهان، بسیاری از اوقات موهبتهایش را به آدمهای در شروعِ کار نمی‌دهد. جهان به آن آدمی هدیه می‌دهد که با جدیت ادامه می‌دهد.

– بعضی وقتها بسیار سخت است آنچه را که یاد گرفته‌ایم، اجرا کنیم. سخت است صحبت کردن با آدمی که خوشایند ما نیست و حتی ممکن است از او متنفر باشیم. چطور می‌شود در آن لحظه چنین آدمی را دوست داشت! سخت است در برابر این آدم، فروتنی کردن و از خود گذشتن. اما وقتی این کار را انجام دادیم، وقتی با وجود نفرت پنهان‌شده در دلمان به او کمک کردیم، برایش چای ریختیم، به حرفهایش گوش کردیم و آن کارهای احمقانه‌اش دیگر حماقتشان را در چشم ما از دست داد، می‌بینیم آن حس تنفر کمرنگ شده، می‌بینیم آن آدم در زخمهای خودش فرو رفته و گم شده و این را نمی‌داند. سخت است ولی می‌توان آن آدم را دوست داشت.

– فکر می‌کنم برخلاف بعضی از کارهایی که به اجبار انجام می‌دهیم، در کار برای جهان/خدا اجباری وجود ندارد. با خود می‌گوییم می‌خواهیم این کار را برای خاطر جهان/خدا انجام دهیم، و این نیازمند زودبیدار شدن است اما صبح خوابمان می‌برد و می‌خوابیم؛ او اجبار نمی‌کند. می‌گوییم روزی دیگر انجامش می‌دهیم؛ او سرزنش نمی‌کند. می‌گوییم نمی‌توانیم؛ او مخالفت نمی‌کند. اما با این کار، سره از ناسره تمییز داده می‌شود. و آنها که به قول حافظ بر در میخانه رفته‌اند، آزادانه و مشتاقانه رفته‌اند. و جهان/خدا کارِ از روی عشق می‌خواهد.

بر در میخانه رفتن کار یکرنگان بود   خودفروشان را به کوی می‌فروشان راه نیست (+)

 

* عکس از سایت stocksnap