پیش‌نوشت یک: به این فکر می‌کنم چرا با وجود اینکه کاری را دوست داریم و دلمان برایش تنگ شده، از انجامش خودداری می‌کنیم مثل همین نوشتن. می‌دانیم حالمان را خوب می‌کند اما شاید بهتر باشد اعتراف کنیم لذتهای آنی بهتری وجود دارد و ما برده آن لذتها می‌شویم.

پیش‌نوشت دو: این تجربه‌ها هم مثل سری‌های اول، دوم، سوم، چهارم و پنجم چیزهایی بوده که خوانده، شنیده، تجربه کرده یا احساس کرده‌ام. دوست داشتم اینجا بنویسم و بهانه‌ای باشد برای از رکود بیرون آوردن این وبلاگ، برای نفس کشیدنش، که هنوز زنده است.

 

* دوستی بهم می‌گفت حرکت واقعی زمانی صورت می‌گیرد که خواستی واقعی وجود داشته باشد. اگر حرکتی تلاش جدی‌ای نداری، یعنی خواستت واقعی نبوده است. قبول این نکته دردآور است اما اگر صادقانه نگاه کنیم می‌بینیم ما خیلی وقتها خیلی چیزها خواسته‌ایم و بهشان نرسیدیم و مقصر را زمین و آسمان دانسته‌ایم اما اگر جدیت می‌داشتیم و خواستمان واقعی بود، چه بسا به آنها می‌رسیدیم.

* همان دوست مفهوم کلمه “ملازمت”، کلمه‌ای که برای من گنگ بود را بسیار زیبا توصیف کرد؛ درخواست کسی را اجرا کردن، کنار رفتن مشغله‌های تو و به انجام خواست او مشغول بودن. مفهومی که به ظاهر دیگرخواهانه، ظالمانه و نمود فراموش کردن خود است اما در نهایت وقتی خواست آن دیگری را اجرا می‌کنیم، می‌فهمیم ما جزئی از آن کل بوده‌ایم و در واقع داشتیم برای خواست خود تلاش می‌کرده‌ایم.

* حرف بزنید، حتی اگر هر روز می‌نویسید، حتی اگر فکر می‌کنید با نوشتن می‌توانید تمامی احساسات منفی و اندوه خود را بیرون بریزید، حتی اگر از درونیات خود کمتر صحبت می‌کنید. گاهی نوشتن با همه خوبی‌اش نمی‌تواند حال ما را خوب کند. شنیدن صدای خودمان در صحبت با دیگری، اینکه می‌فهمیم در آن لحظه غم داریم یا بی‌حوصله‌ایم، غم و بی‌حوصلگی‌مان را کم می‌کند. به یادمان می‌آورد کسی از درون‌مان می‌خواسته صحبت کند ولی ما به او اهمیت ندادیم یا سرکوبش کردیم، به یادمان می‌آورد ما گاهی بیش از آنچه به سکوت و حرف نزدن نیاز داشته باشیم به ارتباط با دیگران نیاز داریم.

* صبح سر کار روزتان را با لبخند واقعی به مراجعه‌کننده‌هایتان شروع کنید. جمله‌ای دوست‌نداشتنی است می‌دانم، اما همین کار شما همین که پیرمردی هفتاد ساله را که فارسی را خوب بلد نیست بخندانید روزتان را می‌سازد.

* آدمهای حرافی نباشیم. اگر دیگران دارند این ویژگی ما را تحمل می‌کنند از خوبی آنهاست، از احترامی که برای ما می‌گذارند اما وقتی چندین بار تکرار شد، وقتی صرفا تکرار و تکرار و یاوه‌گویی شد، توجه و جدیت آن آدمها را نسبت به خودمان از دست خواهیم داد. و البته این سوال ترسناک به ذهنمان می‌آید که آیا من هم مثل او رفتار می‌کنم؟

* وقتی آن که از او دل‌آزرده‌ هستید و شاید دوست نداشته باشید ببینیدش، شما را به باهم بودن، به چای و میوه دعوت می‌کند یعنی او این شکاف، این دیوار را دیده. تا قبل از اینکه این دیوار بین شما و او بلندتر شود، به او پاسخ دهید ولو با برداشتن یک دانه گیلاس. جواب ندادن، در همان وضعیت ماندن دیوار را بلندتر خواهد کرد و از بین بردنش را سخت‌تر.

* کارها را نباید زیادی به تعویق انداخت. استرس اضافی را به خودتان تحمیل نکنید و بعد ندانید این حجم از استرس به خاطر چه چیزی بوده است. بعضی وقتها حتی وقتی آن کار را انجام می‌دهید اثر آن به تاخیر انداختنها روی جسم و روان شما سایه خواهد انداخت و در شما باقی خواهد ماند.