پیش‌نوشت: مدتهاست اینجا ننوشته ام، بیشتر از یک سال. عجیب است بعضی وقتها چنان در دیگری، دیگران، چیزهای دیگر غرقیم که دوست داشتنیهای خودمان را فراموش می‌کنیم. حرف مریم نیکومنش عزیز باعث شد بنویسم؛ که ننویسی از دست می‌روند. حرفش درست بود، کلمات و احساسات از دست می‌روند.

اینجا باز هم از تجربه‌ها و احساسهایم می‌نویسم. بعضی‌شان مبهمند و بیان واضحی ندارند.

  • گرسنگی هست، تشنگی هست، بی‌حوصلگی هست، بهانه همیشه هست ولی شاید همه اینها برای آن است که بفهمیم، بشناسیم خودمان را که چقدر در رسیدن به آنچه می‌خواهیم، جدی هستیم.
  • بعضی وقتها این احساس را داریم که جدی هستیم و چرا با وجود این جدیت نمی‌شود. با کلافگی فکر می‌کنیم به اینکه دیگر چه کاری انجام دهیم که بشود اما وقتی صد در صد تلاش می‌کنیم و می‌شود، آن وقت می‌فهمیم که قبل از آن واقعا خواست ما جدی نبوده، ما صرفا فکر می‌کرده‌ایم که جدی هستیم و حتی گاهی به آن نشدن حق می‌دهیم که نشده است.
  • در مواجهه با آنچه که برای رسیدن به آن تلاش بسیار داشته‌ایم و الان فقط منتظر جوابیم و کاری از دستمان بر نمی‌آید، لبخند بزنید، برقصید، خوشحال باشید. این را یکی از دوستانم بهم پیشنهاد داد و درست یک ساعت و نیم بعد، شگفتی جواب را دیدم، امر دور از دسترسی که ممکن شد.
  • ما کجا می‌پلکیم؟
  • اگر احساسی نسبت به او نداری، یعنی با او ارتباط قلبی نداری.
  • وقتی می‌نویسم، جهان را از یاد می‌برم.
  • آدم وقتی نمی‌نویسد، نمی‌خواند، سطحی می‌شود. سطحی شدن درک و درد آدم را کم می‌کند.
  • برای انجام ندادن آن تغییر، آن کاری که انجامش به نفع ماست و اجباری و آگاهانه و نیازمند صرف انرژی، ترفندهایی ماهرانه‌ داریم. خودمان را خسته می‌کنیم، خسته وبگردی، خسته خواب، خسته فیلم دیدن، خسته خوردن، چون اینها بهتر از تمرکز کردن و انجام آن کار است و چه بسا روزهایمان می‌شوند تکرار همین خستگیها.
  • جمله عجیبی خواندم با این مضمون؛ کمک به دیگران کار اصلی ماست، زندگی‌مان فقط یک شغل فرعی است.
  • قدردانی چیز عجیبی است، قدردان مزه یک بیسکویت، قدردان تماسی که انتظارش را نداشتی، قدردان زمانی که درست همان لحظه که باید، آنجا قرار می‌گیری، قدردان تسلیم نشدن و ادامه دادن، قدردان یک لیوان آب سرد که تنت را خنک می‌کند.