* دوستی می‌گفت “آدمها عاشق حرف زدن از خودشان هستند، عاشق این هستند که به حرفهایشان گوش دهی. اینجوری کمی بعد شما را دوست خواهند داشت، چون به حرفهایشان گوش می‌دهی.” درست می‌گفت، آدمهای زیادی را دیده‌ام که از خودشان صحبت می‌کنند، زیاد، و تو را دوست خواهند داشت برای آنکه به آنها گوش می‌دهی اما بعضی وقتها بعضی از این آدمها خسته‌کننده می‌شوند از زیادیِ حرف زدن، از تکرار حرفهای تکراری، از تکرار رفتارهای تکراری، که کاری نمی‌کنند برای خودشان.

 

* چطور است وقتی از عزیزانمان دور هستیم، وقتی غمی دردی به آنها می‌رسد، ما هم غمگین می‌شویم، نگران می‌شویم، گریه می‌کنیم ولی در حضور همان آدمها آن احساس گرمیِ راه دور را نداریم، آن احوالپرسیها و شور پشت تلفن را نداریم و عجیب اینکه از همان آدمها فاصله می‌گیریم، به اتاق خودمان پناه می‌بریم. برای اینکه خیالمان راحت است او را در کنار خود می‌بینیم؟ برای اینکه فکر می‌کنیم دیگر دردی، خطری او را تهدید نمی‌کند؟ برای اینکه خیال می‌کنیم در امنیت است؟

* فهمیده‌ام دیگرانی هستند بدون اینکه ما آنها را بشناسیم، به ما کمک می‌کنند، کمکهای بزرگ. عجیب نیست؟

* گاهی پیش می‌آید ما تمامی تلاشمان را برای نتیجه گرفتن انجام داده‌ایم و اکنون منتظر نتیجه‌ایم. به ظاهر دیگر هیچ کاری از دستمان بر نمی‌آید و در اضطراب به سر می‌بریم. دوستی پیشنهاد عجیبی داد؛ شاد باشید و برقصید. آن اضطراب را فراموش کنید، حتی برای چند لحظه. جهان تغییر خواهد کرد، نتیجه به نفع شما خواهد شد و درست می‌گفت…

* فرض کنید شما ۴ کار مشابه سخت دارید. اگر کار ۱ و ۲ را در ساعتهای اولیه روز انجام دهید، احتمال اینکه کار ۳ و ۴ را در همان روز انجام دهید بیشتر است. اما وقتی کار ۱ و ۲ را شب هنگام انجام دهید، احتمال اینکه کار ۳ و ۴ را به روز بعد و روزهای بعد موکول کنید، بیشتر خواهد شد. خسته‌اید، حوصله ندارید و همان انجام کار ۱ و ۲ خودش انرژی زیادی از شما گرفته و دیگر حوصله‌ای برای دو کار دیگر باقی نمی‌ماند.

* چه فرصتهایی را که با یک نه گفتن، که به ظاهر تاثیر زیادی ندارد، از دست دادیم و از چه موهبتهایی محروم کردیم خودمان را. و به احتمال زیاد هیچ وقت خودمان نمی‌فهیم این را، چون آن موقعیت را، آن آدم را، آن فرصت را تجربه نخواهیم کرد. دیگرانی که این تجربه را داشته‌اند برای ما افسوس خواهند خورد. ما به آن تجربه، به آن راه نیاز داریم اما با یک نه به ظاهر ساده آن را پس می‌زنیم و زندگی‌مان به همان وضعیت باقی خواهد ماند، اما یک بله، یک قبول مسئولیت زندگی ما را تغییر خواهد داد.

بعضی وقتها هم ما به این فرصتها، بله گفته‌ایم و چقدر خوشحال شدیم و با خود گفتیم چقدر خوب شد این فرصت، این آدم، این موقعیت را پذیرفتم. و وقتی فکر می‌کنیم به اینکه اگر آن را نمی‌پذیرفتم، اگر نه می‌گفتم چه چیزها، شگفتی‌هایی را از دست می‌دادم، تنمان می‌لرزد از جواب نه احتمالی‌مان.