حرفهای آنها که بیشتر دوستشان داریم، آنها که به دل ما مینشینند و مهمند برای ما، و دغدغههای ما را میدانند حتی از فاصلههای دور، بیشتر بر ما اثر میگذارد و دوست داریم ساعتها با حس آن کلمات زندگی کنیم، بهش فکر کنیم. “عشق در ما نسبت به چیزی نیست که بخواهیم آن را به دیگری بدهیم، ما فقط استفاده میکنیم.”، یکی از همین جملههایی است که از استاد عزیزم شنیدم. میشود به این فکر کرد که بعضی وقتها چقدر ما تهی از عشق میشویم. و وقتی تهی میشویم، چیزی نه برای دادن به خود داریم و نه برای دادن به دیگری. ما میمانیم و حس کرختی، بیتفاوتی. مثل نگاه کردن به یک صحنه دلخراش و هیچ احساسی نداشتن.
و میگفت همه ما میخواهیم به نوعی از زندگیمان لذت ببریم، غافلیم از اینکه لذت بردن ما ارتباط مستقیم با عشق ورزیدن دارد، چون تنها کسانی لذت میبرند که عشق راستین را به کار میگیرند. همهچیز با من شروع میشود، همهچیز با عشق شروع میشود. هر لحظه عشق نیاز به تلاشی خستگیناپذیر دارد. عشق حرکت میطلبد، خلاقیتی که چطور این عشق را به کار بگیریم و اجازه دهیم عشقمان را جاری کنیم. و درست میگفت. ولی بعضی وقتها ما بیحوصلهتر از آنیم که این حرفها را تمرین کنیم، که از این خودِ بیعشقی بیرون بیاییم و تلاشی داشته باشیم و تصمیم به عشق بگیریم، تصمیم بگیریم ما شروعکننده باشیم.
رابین شارما در کتاب نامههای محرمانه راهبی که فراریاش را فروخت، مینویسد: “هدف از زندگی عشق ورزیدن است. اینکه چقدر عشق میورزی نشان میدهد چقدر خوب زندگی کردهای.”
ثبت ديدگاه