پیشنوشت: نوشتهای است برای آن که خودش را کمتر دوست دارد و روزهایم. نمیدانم تا کی ادامه خواهد داشت، یک روز، دو روز، یک ماه، اما مینویسم.
۸ مرداد ۱۴۰۴؛
گاهی بهت حق میدهم دیر بیدار شوی، حوصله نداشته باشی، خواب را ترجیح بدهی. بیخبری لذت دارد، میدانم ولی هیچکس منتظر خواب تو نیست که به پایان برسد. و این حقیقت تلخی است. حتی نجاتدهنده هم نمیتواند ما را نجات دهد اگر خودمان نخواهیم. به کارهای مفیدی که امروز انجام دادی فکر کن. این همه سرزنش خود چرا؟ همین ثانیهها و روزهای به ظاهر خالی که از دست میروند، میتوانند با کاری که احساس مفید بودن داری پر شوند. امروز دوستی ازت تعریف کرد؛ تو خیلی خوب و قشنگ و واضح میخونی. خوندنت رو دوست دارم. لهجه قشنگی داری. همین بهت امید بدهد به ادامه دادن. کتاب خواندی، کمک کردی، دل کسی را شاد کردی و این چیزهای کوچک کم نبودند امروز.
۹ مرداد ۱۴۰۴؛
روزها چقدر سریع میگذرند. دیروز و دیشب مهمان داشتید و چقدر سخت کار کردی. ممنونم ازت. میدانم هنوز از خودت راضی نیستی و به این فکر میکنی چرا آهسته جلو میروی و آن نتیجه دلخواهت به دست نمیآید. بهت تبریک میگویم که این تمرین مشاهده افکارت را داری انجام میدهی و میبینی که تو این افکار آزاردهندهات نیستی و واقعا داری آنها را از روبرو تماشا میکنی و حتی بعضی وقتها با آنها حرف میزنی و این عالی است.
۱۰ مرداد ۱۴۰۴؛
میدانی شاید طرز فکر من اشتباه باشد، اینکه میخواهم تو به اجبار کارهایی را انجام دهی، شاید این اشتباه است. اما به این فکر میکنم میخواهم روزت که گذشت و داری مرورش میکنی، ازش راضی و شاد باشی و میدانم تو هم چنین نظری داری.
۱۶ مرداد؛
۱۱ و ۱۲ و ۱۳ و ۱۴ و ۱۵ ام، اینجا چیزی ننوشتهام. ۵ روز! ۵ روز در ذهن ما انگار چیزی نیست، ولی وقتی روی کاغذ ظاهر میشود، میبینیم که فرصت بودند و رفتند. روزهای دیگرمان نیز میتوانند اینگونه باشند. وقتی در مرکز این روزها هستیم، قدردانشان نیستیم، ولی وقتی گذشتند یا ما از آنها گذشتیم، متوجه میشویم میتوانستیم رد و حس خوشایندی را در این روزها بگذاریم.
۱۷ مرداد؛
دیروز یکی از مفیدترین و بهترین روزهایم بود و امروز، امروز را با دیروز مقایسه میکردم که خوشا آن حال خوش! و خواستار تکرار دوباره آن حس. اما در نهایت قدردان دیروزم بسیار زیاد، که از ساعتها و کارهای کرده بسیار راضی بودم و آن ساعتها بیهوده نگذشتند. (بعضی وقتها از نوشتن، از گفتگو درمورد بیان یک حس خوب، یک تجربه خوب واهمه دارم، ترس آنکه اثر ناب آن حس از بین برود)
۲۷ مرداد؛
از ۱۸ مرداد تا ۲۶ مرداد، ۹ روز است اینجا چیزی ننوشتهام. آیا یک شکست است؟ تجربه است؟ در دفتری دیگر نوشتهام اما ثبت اینجا مهم است. مقایسه کردن آدم را از پا در میآورد، خسته میکند آدم را. باید حواست جمع باشد. ترسیده است. آیا میشود احساسی نداشت، اما ادامه داد؟ شاید چیزی نمانده است تا رسیدن به نور، باید ادامه داد.
ثبت ديدگاه