امروز رفتم پیاده‌روی، پارک نسترن. به دوپامین نیاز داشتم و در بدنم اثرات ترشحش را نمی‌دیدم. نگرانیهای گذشته و آینده می‌آمدند تا مرا از خودم دور کنند.

در حین پیاده‌روی فکرمی‌کردم برای رفع این ناشادی چه کنم، یک پست بنویسم؟ به دوستانم پیام دهم؟ پادکست گوش دهم؟ درخواست کاری‌ام را بنویسم؟ یاد این جمله آروین افتادم: “شادی یک تصمیم است.” همین جمله کم‌کم مرا به خودم برگرداند.

فکرکردم به اینکه شادی بیشتر از آنچه به انجام کارهای بیرونی مرتبط باشد، به احساس و هوشیاری ما مرتبط است، این تصمیم ماست که با وجود انجام دادن یا ندادن کاری شاد باشیم یا نه.

من اگر بدون اینکه به این جمله هوشیار می‌شدم، یا آن کارهای در ذهنم را انجام نمی‌دادم یا اگر هم انجام می‌دادم به احتمال زیاد باز آن حس شادی‌ای را که می‌خواستم، به دست نمی‌آوردم. اما انگار آگاهی به همین جمله باعث ترشح دوپامین و ایجاد شادی شد. حالا باعث می‌شود بهتر بنویسم.

اگر این آگاهی نبود این انتظار را داشتم که با آویزان شدن به کارهایی مثل گوش دادن به پادکست، فرستادن پیام برای دوستان، نوشتن درخواست ِ کاری، آن ناشادی درونی از بین برود.

اگر هیچ کدام از این کارها را انجام نمی‌دادم ناشادتر می‌شدم چون شادی‌ام را وابسته به انجام این کارها می‌دیدم اما فکرمی‌کنم تا به خود و تصمیمهایمان آگاه نباشیم کارهای مختلف دیگری را هم که انجام دهیم، باز آن حس شادی به ما برنمی‌گردد.