تقریبا نیمی از روز گذشته بود و داشتم فکرمیکردم چه کارکنم تا از این بیرمقی و بیحالی و کسالتی که دارم بیرون بیایم و کاری انجام دهم؟ با وجود این احوالات، فکر کردم در دفترم بنویسم بلکم ایدهای به ذهنم برسد و آنچه را که ذهنم به خود مشغول کرده، روی کاغذ بیاورم و راه حلی برایش پیدا کنم. نوشتم و راه حل هم پیدا شد.
فکرمیکنم ما بعضی وقتها راه حل را پیدا نمیکنیم برای اینکه به شدت به مسئله به صورت ذهنی چسبیدهایم و در آن گم و حل شدهایم. با این اوضاع انتظار و اصرار هم داریم برایش چارهای پیداکنیم اما سردرگمتر از قبل، فقط مسئله برایمان گنگتر شده.
نوشتن در مورد آن مسئله میتواند ما را نسبت به احساسات و دغدغههای خود شفاف و مرئی کند.
حالا هنوز نیمی از روز باقی مانده و میتوانم با احساس بهتری به کارهای دیگرم برسم.
ثبت ديدگاه