بعضی موقعیتهای شغلی هستند که به واسطه اختیارات و ارتباط بیشتر با کارمندان باعث می‌شوند بعد از مدتی خودمان را به خودمان آشکار ‌کنند؛ پاسخ و رفتارهای آنها را در برابر خواسته‌های شغلی‌مان به عنوان یک مسئول، می‌بینیم و واکنش ما در برابر پاسخ آنها!

می‌بینیم که آنها چه بسا به صراحت به درخواست ما نه بگویند، خواسته‌های خود را با قاطعیت بیان کنند، بی احترامی کنند، مطیع ما نباشند و صرفا وظایف خود را – و نه یک گام بیشتر – انجام دهند و به خاطر انجام ندادن یک گام بیشتر کاری از دست ما برنیاید.

رفتار این کارمندان برایم عجیب بود. این صراحت بیانها، نه گفتن، این کم‌احترامیها و قبول نداشتن بعضی ضوابط. انتظار داشتم همانگونه رفتار کنند که من با مدیر خود رفتار می‌کردم.

فکرکردم و به این رسیدم که شاید من در زندگی‌ام آنقدر مطیع بوده‌ام که حالا این دیگران را بسیار گستاخ و به دور از آداب اجتماعی می‌بینم درحالیکه بعضی‌شان دارند از حق خود دفاع می‌کنند هرچند به شیوۀ بیانی ِ غلط، به عمد یا غیر عمد.

حالا می‌بینم شاید آنها درست می‌گویند، حق دارند آنقدر مطیع نباشند و نه بگویند اما انتظار شیوه بیان و رفتار بهتری از آنها را داشتم، شاید هم نباید انتظار داشته باشم!