بعضی وقتها اتفاق افتاده بایستی کاری را انجام میدادم، با همکاری تلفنی صحبت میکردم، کارهای بخش رادیولوژی را پیگیری میکردم، نامهای را پست میکردم اما به جای انجام این کارها در دفترم مینوشتم، کتابی میخواندم برای اینکه به همکاری که باید تلفن نکنم، کاری را که باید انجام ندهم، نامهای را که باید پست نکنم.
با خودم میگفتم نوشتن و خواندن هم یک نوع کار است، دارم کار مفیدی انجام میدهم اما ندایی از درون نهیب میزد آن کارها اولویت دارند، انجام آن کارها مهمترند. میدانستم دارم خودم را فریب میدهم برای آنکه آن کاری را که باید انجام ندهم و طفره میروم از انجامش.
با این حال چند وقتیست کارهای دوم را اولویت قرار دادهام و کمتر خودم را با نوشتن و خواندن مشغول میکنم و چه حس خوبی دارد وقتی این مسائل ِ مانده در ذهن را حل میکنیم و آن کاری را که باید انجام میدهیم البته بعضی وقتها نیز از این حس خوب خبری نیست به خصوص وقتی آن کار طبق انتظاری که داشتیم، پیش نرفته و ذهنمان به ما خواهد خندید.
کتابی میخوانم به نام “هیچ چیز تصادفی نیست” از آلن جی هانتر. یک بخش از کتاب درمورد کارهایی مینویسد که باید انجام دهیم. او توضیح میدهد باید اجباری بیرونی است که یادآور تکلیف و مشقتی است برای ما، برای همین ما از انجام آن کار اکراه داریم، یا آن را انجام نمیدهیم یا اگر آن را انجام دهیم لذتی کسب نمیکنیم.
این توضیحش را خیلی دوست داشتم. شاید من هم از اینکه این کارها نوعی اجبار و تکلیفی بیرونی بودند، آنها را نفی میکردم یا به تعویق میانداختم. از اینکه جواب این حسم را در این کتاب پیداکردم خوشحالم 🙂
آلن جی هانتر مینویسد به جای کلمه باید از جمله من انتخاب میکنم استفاده کنید و علتش را برای خودتان توضیح دهید. من انتخاب میکنم به همکارم تلفن کنم این کار کمک میکند تکلیف آن کار مشخص شود و عزت نفسم بیشتر شود. من انتخاب میکنم به جای خواندن یا نوشتن آن مسئولیت کاری را که ذهنم را به خودش مشغول کرده انجام دهم، این کار باعث میشود از بار سنگین چند روزه آن خلاص شوم و کارهای دیگرم را با احساس بهتری انجام دهم و دیگر جایی از ذهنم را به خود مشغول نکند.
این پاراگراف کتاب – صفحه ۲۰۴ و ۲۰۵- را که از عنوان “واژههای مشخصی که به کار میبریم” است، اینجا مینویسم؛
“بیایید باز هم به زبانی که به کار میبرید بنگریم. جملات دیگری همچون «من باید» و «من میبایست» چطور؟ در صورتی که از این قسم ساختارها استفاده میکنید از خودتان بپرسید اگر کارهایی که باید را انجام ندهید چه کسی شما را تنبیه میکند؟ پاسخ این است که معمولا فرد تنبیهکننده خود شما هستید. عبارت «من باید کارهای خانه را انجام دهم» شاید حقیقت داشته باشد اما این خشن ترین نحوه توصیف عملکرد است. سعی کنید بگویید: «من انتخاب میکنم که تکالیف مدرسه/کارهای خانه/شستشو و غیره را انجام دهم چون انجام این کارها برای من منافع بلندمدت در بر خواهد داشت و زندگی را برایم آسانتر خواهند کرد.» آنگاه این کارها تبدیل به هدیهای میشوند که به خودتان تقدیم میکنید.
آیا تفاوت را میبینید؟ «من میخواهم کارهای ایکس، ایگرگ و زد را انجام دهم.» گویای این است که این انتخابی درست است و به این دلیل انجام میشود که این کارها نتایج مثبتی ایجاد میکنند.
اکنون جملات فوق را با این جملات که حاکی از قربانی بودن بیشتر هستند، مقایسه کنید «مجبور شدم کارهای ایکس ایگرگ و زد را انجام دهم…» اگر ساختارهایی همچون «مجبور شدم»، «باید»، «می بایست» و غیره را به کار ببریم در واقع به خودمان میگوییم کاری که انجام میدهیم عملی اجباری و تحمیلی است که آن را دوست نداریم و خیلی برای ما قابل احترام نیست. در این صورت احتمال اینکه از انجام آنها لدت ببریم یا آنها را به خوبی انجام دهیم تا حد چشمگیری کاهش پیدا میکند و اگر آنها را انجام ندهیم به راحتی این حس خود را تقویت خواهیم کرد که آنها ارزش انجام دادن را هم نداشتند. بدین ترتیب قبل از انجام کار، حین انجام کار و پس از آن همچنان خود را آزار میدهیم. در این بازی به جای اینکه همه طرفین برنده باشند، همه بازنده هستند. “
ثبت ديدگاه