۱۱ فروردین ۱۴۰۴؛

در این پست از چیزهای مختلف خواهم نوشت. ممکن است شما را سردرگم یا خسته کند، اما برای من که شروع کردن و ادامه دادن سخت است، فکر کردن به اینجا که این صفحه را باز کنم و بنویسم، نیرویی می‌شود که اینجا بنویسم. انتشار آنها تصمیمم را جدی‌تر می‌کند و یادآوریم می‌کند که این کار را انجام دهم.

آنچه یاد گرفته‌ام، اینجا می‌نویسم که بماند و دوباره برگردم. و دلیل دیگر انگار در این مسیر یادگیری که بعضی وقتها دردآور می‌شود تنها نیستم و با انتشار آنها، گمانم این است افرادی هستند که دشواری این مسیر را می‌دانند. حتی اگر کسی این نوشته‌ها را نخواند، فکر کردن به این دلیل، انگیزه خوبی برای من خواهد بود.

 

۱۲ فرودین ۱۴۰۴؛

بعضی وقتها تصمیم می‌گیریم کاری انجام دهیم اما کرختی و فاصله ای بین آن تصمیم و عمل کردن به آن احساس میکنیم، نیرو و وزنه ای سنگین، که ما را دچار نومیدی، ترس و شکست می‌کند. شروع می‌کنیم ولی بازهم این احساسها همراه ما هستند و مهم ادامه دادن است، تسلیم نشدن. و یک راهی پیدا خواهد شد.

روی کسب و کاری دارم کار میکنم، دنیای ناشناخته‌ای است برای من، کار با هوش مصنوعی، ادیت عکس، کار با یک پلتفرم جدید. اینها گاهی عذابم می‌دهد ولی باید، باید ادامه دهم، باید خودم را برسانم.

فیلم YOLO را دیدم، برای آنکه ذهنم را پرت کنم از این اضطرابی که داشتم، از اینکه به آن فکر نکنم. پشتکار و پایداری دو لی ینگ، کارگردان و نقش اول فیلم در کم کردن ۵۰ کیلو وزن واقعا تحسین‌کننده است. گریم نیست، بدل نیست. اینکه در طول فیلم می‌بینیم چطور یک زن برای به دست آوردن خواسته‌اش می‌جنگد، تلاش می‌کند، عرق می‌ریزد، گریه می‌کند، چطور به زنی دیگر تبدیل می‌شود، بسیار قابل تحسین است.

۱۳ فروردین؛ –

۱۴ فروردین؛-

 

۱۵ فروردین؛ کارهای کسب و کارم را دارم جلو می‌برم. جالب است همین سه روز پیش نوشته ام کار با هوش مصنوعی و ادیت عکسها عذابم می‌دهد اما الان می‌بینم دارم با این ابزارها کار می‌کنم و مقدار عذابی که می‌کشم، کمتر شده (:

دیشب کمی کتاب خواندم، کتاب ماورای طبیعی شدن از دکتر جو دیسپنزا. کتابی است که به دانش ما اضافه می‌کند و توضیح می‌دهد مغز ما چه تواناییهای شگفتی دارد و ما نسبت به آن بی‌خبریم.

نقطه تمرکز من چیست؟ کجاست؟ به این فکر می‌کنم. خوشحالم بعد از دو روز اینجا نوشتم.

 

درمورد ۱۶ فروردین نوشته بودم ولی ذخیره نکردم. ساعت ده صبح نوبت خیاط داشتم. به اجبار بیدار شدم، با احساسی ناخوش که دوست داشتم بیشتر بخوابم. اما به این نتیجه رسیده ام که بعضی وقتها این کنده شدنها از تن آسایی، از راحتی تن سرانجام حال آدم را خوب می‌کند.

از شب قبل برنامه روز بعد را نوشتم و از ۹ مورد ۶ مورد را انجام دادم. نوشتن یادآوریمان می‌کند در طول روز کارهای مفیدی انجام داده‌ایم و این احساس خوبی نسبت به خودمان به ما می‌دهد و حتی گاهی باعث می‌شود کارهایی را که حتی درموردشان ننوشته‌ایم انجام دهیم و یک اثر دومینویی برای ما بشود.

 

۱۷ فروردین؛ صبح خوب بود. کاری که مدتها بود انجام آن را به تعویق می‌انداختم، انجام دادم. اما ظهر وقت تلف کردن بود و حس گس عقب افتادن از دیگران. اما نوشتن معجزه می‌کند، حال آدم را تغییر می‌دهد. به ما یادآوری می‌کند اوضاع آنقدرها که فکر می‌کنیم، اوضاع وخیم نیست. باید بلند شویم و کاری کنیم.

در ویدئویی از آنوشا شنیدم که چه حسی را می‌خواهی تجربه کنی؟ و من، بعضی وقتها حس هیچ کاری نکردن، لم دادن و هیچ کاری نکردن ولی تا اینجای زندگی فهمیده‌ام، ما -من- صرفا برای خاطر خودمان زندگی نمی‌کنیم. باید کاری کرد. و از این گذشته وقتی آدمهایی را می‌بینیم که علایق ما را زندگی می‌کنند، آیا حسرت نمی‌خوریم که ای کاش من هم می‌توانستم اینچنین زندگی کنم؟ و این با لم دادن و هیچ کاری نکردن منافات بسیار دارد.

۱۸ فروردین؛ دوشنبه بود. صبح زود بیدار شدم. شب بهتری بود، بعضی وقتها خرید کردن، صحبت با فروشنده‌هایی که خوش‌اخلاق هستند، حال آدم را بهتر می‌کند.

۱۹ فروردین؛ ترسها از ما بزرگتر نیستند، این را بارها و بارها باید به خودمان یادآوری کنیم. فرصتهایی را که مدتها منتظرش بودیم، ببینیم، ببینیم و با خوش‌بینی، با لبخند امتحانش کنیم.

 

۲۶فروردین؛ خوبی نوشتن این است که به ما یادآوری می‌کند چه کرده‌ایم و چه نکرده‌ایم. الان ۶ روز است اینجا چیزی ننوشته‌ام! ۶ روز! زیاد است و ما همینطور روزهایمان را به باد می‌دهیم. فکر می‌کنیم چیز مهمی نیست ولی آدمها، بعضی از ما همینطور وارد گرداب تکرار، درجا ماندن و حتی پسرفت می‌شویم.