این جمله را شنیدهایم که اتفاقا آن لحظهای که حوصله نداریم، همان لحظهای است که باید آن کاری را که باید، انجام دهیم*. این حس نخواستن و انجام ندادن را احتمالا بارها تجربه کردهایم. به این حس گوش دادهایم و گوش ندادهایم. پیرو این حس بودن، اگرچه شاید رنجی است برای تن ما اما جان ما را زنده میکند. بعضی وقتها متوجه میشویم چقدر تشنه انجام آن کار بودیم و نمیدانستیم و خودداری میکردیم، چقدر باعث شد کارهای عقبانداخته دیگری را انجام دهیم، چقدر احساس ما را، ولو برای چند ثانیه بهتر کرد. مثل پیادهروی کردن، جواب دادن به یک پیام، از زیر پتو بیرون آمدن و چراغ را روشن کردن، مثل صبر کردن و به خود فرصت دادن برای بیرون آمدن از حالت منگی و گس بعد از خواب و نخوابیدن، مثل نوشتن، کتاب خواندن، ظرف شستن، شکستن سکوت در خانه
ولی ما بعضی وقتها آسودگی تن و ذهن را به آسودگی جان ترجیح دادهایم. همان آدم حوصله ندارم ماندهایم و چیزی تغییر نکرد، در همان اتاق ماندیم، به ساعت موبایل نگاه کردیم، پتو را دوباره روی خود کشیدیم و خوابیدیم و چراغ خاموش ماند، ظرفها نشسته باقی ماند و جریان سرد آب را حس نکردیم و گفتگویی را که میشد حالمان را عوض کند، شروع نکردیم. (دوست ندارم جمله آخر پستهایم با فعل منفی تمام شوند، بنابراین شروع میکنیم.)
* این جمله را از حسین اورا شنیدهام.
ثبت ديدگاه