“چرا همیشه به خودمان اجازه می‌دهیم با اعضای خانواده[مان] جوری رفتار کنیم که با دوستانمان یا حتی کسانی که نمی‌شناسیم [رفتار] نمی‌کنیم؟ شاید چون فرض را بر این می‌گذاریم که آنها ما را می‌بخشند.”

این جمله‌ها را در کتاب نامه‌های محرمانه راهبی که فراری‌اش را فروخت از رابین شارما خواندم. قبلا به این سوال فکر کرده بودم و دغدغه ذهنیم بود.

یاد گرفته‌ام و فکر می‌کنم ما با اعضای خانواده‌مان بدون نقاب، و در حالی که معمولا احساسات واقعی خود را بروز می‌دهیم، رفتار می‌کنیم. برای اینکه خیالمان راحت است هرچقدر هم بد رفتار کنیم، خشم خود را نشان دهیم، بی‌حوصله باشیم، آنها کنارمان هستند. تعلق ما به خانواده‌مان حفظ می‌شود و به احتمال زیاد طرد نخواهیم شد، اما اگر با دوستان و همکاران خود چنین رفتاری را بروز دهیم احتمال اینکه طرد شویم، احتمال اینکه دیگر به آن جامعه یا گروه تعلق نداشته باشیم، زیاد می‌شود. بنابراین برای جلوگیری از آن، برای دوری از این ترس تنها ماندن، ما روی آن رفتارهای ناخوشایند نقاب می‌زنیم و آنها را می‌پوشانیم. آیا خوب است؟ به ترسهایمان برمی‌گردد، به اینکه در آن گروه یا جامعه آیا وقتی نقاب می‌زنیم، واقعا حالمان خوب است یا احساسی در درون در حال سرکوب شدن است؟ شاید چون اجازه بروز آن را در آن گروه یا جامعه نمی‌دهیم، پس خانواده جای امنی می‌شود که آن رفتارهای سرکوب‌شده را بیرون داد و همین دلیلی می‌شود که ما خانواده خود را برنجانیم چون دیگری ما را رنجانده و برای اینکه نقاب زده‌ایم، ترجیح داده‌ایم خوبِ آن گروه یا اجتماع باقی بمانیم.

 

*از هوش مصنوعی درمورد عنوان این پست سوال پرسیدم، این عنوان جذاب یکی از آنها بود.