یک وقتهایی یک شغلها یا پُستهایی را دوست داریم تجربه کنیم اما بین خواستن و نخواستن مردّدیم؛

می‌خواهیم تجربه کنیم برای دیدن و دیده شدن، برای اینکه خودمان را محک بزنیم، اینکه چه‌طور می‌توانیم آن شغل یا پُست را مدیریت کنیم، خودمان را ببینیم که در برابر آدمها، اتفاقات پیش آمده، رویدادهای ناگهانی چه راه حلی ارائه می‌دهیم، چه واکنشی نشان می‌دهیم. دیدن، شناختن و به چالش کشیدن خودمان در این موقعیتها برایمان جذاب است.

و نمی‌خواهیم تجربه کنیم چون آرامش نسبی ما را خواهد خراشید، چون وقت ما را خواهد گرفت و ما این را می‌دانیم و برای همین نسبت به پذیرفتن شرایط جدید تردید داریم.

وقتی به آن شغل یا پُست رسیدیم و تجربه‌اش کردیم و اتفاقا آن را به درستی مدیریت کردیم، در نهایت مصمم می‌شویم به نماندن در آن شغل، به ترک کردن آن. ما حالا فهمیده‌ایم که چه‌طور آن را مدیریت کنیم و چه راه حلی بدهیم، خود را محک زده‌ایم و واکنشهای خود را شناخته‌ایم. حالا می‌خواهیم از این بازی خارج شویم چون می‌دانیم برای آن این بازی را انتخاب و شروع کردیم که به چالش جدیدی نیاز داشتیم، برای اینکه خودمان را بشناسانیم و از توانمندی‌های خودمان استفاده کنیم.

 

ما آن شغل را دوست داشته‌ایم و شاید حتی مدیون آن شغلیم چون به ما نشان داد از پس ِ کارهایی برمی‌آییم که فکرمی‌کردیم برنمی‌آییم، چون باعث رشد و مباهات و جسارت ما شد اما کارهایی را که واقعا خودمان دوست داریم انجام دهیم، بیشتر دوست داریم و می‌خواهیم به علایق خودمان برسیم.